توآ - ذاتما


توآ - ذاتما

« شکوه پیر هستی »

نهفته در خود

 

نهفته در خود ::

به آنهایی که متن شدند ، خط به خط ، برگ به برگ به جوهر خویش به انشاء پیر در جهان تن وروان به تار و پودتن تنیده در عالم روان آفریده و به فهم ودانش جهان ، آگاه شدند از دایره ی اندیشه ی جهان تن وروان ، همراهِ دانایی ، راهدانِ توانایی وراهبانِ پویایی در جهان طریقت دانایی دانایان به کشف اسرار جهان ناشناخته ی اهورایی به پیرو اندیشه ی پیر خدایی ، جهانبان این طریقت در رسیدن ... وروان به اندیشه ها ونگاره های نیک وآذرخشی از تکنیک بر اساس سه اصل جاودانگی از پنداروگفتار وکردار نیک شده اند .

 اینان دشمنان این ندای وفاداری شده اند« توآ: دنیای بیکرانه وپر رمز وراز اندیشه برای رسیدن به بیکران توان » این همراهان دانایی که از تابش نور اندیشه ی پیر روشن شدند چه زود کم نور وخاموش وخاکستر گشتند و از درون سست همچو نهالی در آرزوی رسیدن به آسمان در خاک خشکیده ی خود ، مات ومبهوت بی انتهای بی پایان شدند وهویت وذات واصل خود را نمایان نمودند و ناچاربه انکار توآ این بیکران توان گشتند نه انکار خودشان وناتوانی و سست ارادگی اشان اینان توآ را مقصر می دانستند واندیشه های آن را نه خود وجهل ، نادانی وناتوانی خود را چرا که اصل جوهرشان تراوش خود آنان بود وخط شدن ومتنشان اندیشه های آن راهبر بزرگ واندیشمند ووجودشان بی اندیشه ی پیر یارای توانشان نبود.

سیر آنها در این بی پایان چه زود پایان گرفت و این دانش سامانگر و هنر بزرگ چه زود به بی سامانی و بی هنری این همراهان مرز دانایی بدل شد و این دنیای بیکران وپر رمز وراز اندیشه برای رسیدن به بیکران توان چه زود کرانه هایش با چندین حکم وکاغذ مرز بندی شد و حد ومرزش محدود به کران و چه زود رمز وراز اندیشه اش در دست بی ارادگان توآ به سوت وراند ودستکش وکلاه وحفاظ این تن از رسیدن و صیقل شدن از ضربه ها و صیقل مغز از اندیشه ها شد وچه زود ناتوان شدند از رسیدن به بیکران توان چرا که زور دست وکوبش مشت به سر اندیشه را از سر پراند ، بیکرانی دنیای اندیشه به کوبش چندین مشت با بازوان حجم داده از زور وجهل وبی ایمانی ایمانها را گرفت و اعتقادهارا سست و حرمت سوگندها را شکست و سر را از کمند اندیشه باز نهاد ومشتشان کوبش اندیشه ها شد از دایره ی اتحاد ویکدلی و از دایره ی اندیشه ها خارج شد ، هلال دایره سرخ به زردی گرایید و دایره های مواج دوران در دوران از اوج وشکوه وعظمت دنیای روان ایستادند . و نورانیت  تابش اندیشه ها به تاریکی گرایید.

خواستیم که از دروازه های خود بگذریم تا به کاخ باشکوه انسانیت درآییم امّا در همین آدم بودن خودمان هم ماندیم !

به راستی سوگند خوردیم به درستی اندیشه ایم اما با دروغ احاطه شده ایم و اسیر دروغ شدیم به پاکی سوگند خوردیم و زنگاره های ذهن را از ناپاکی زُدودیم تا صیقل ذهنمان روشنایی راهمان باشد ،اما در تاریک افکارمان به راه راستی ماندیم .

سوگند خوردیم تا از سپهرِستانهای ایمان وآزمایش و دانش ،هنر ،خرد ومهر بگذریم تا به دروازه های خود کاخ باشکوه انسانیت درآئیم اما سستی ایمانمان در این آزمونگاه پرتوان ، بی توانمان نمود و بی نیازمان کرد از رسیدن به دانش وهنر ،خرد ومهر و به بار نشستن .

آنجا که خود سازی بود دیگران را ساختیم و آنجا که باید خود را می ساختیم مغرور خود شدیم وخود را باختیم،چه دنیایی ساختیم !

خواستیم که با تسلط بر زمان اراده اش را در دست بگیریم برآن مسلط شویم اما بی ارادگی امان ما را اسیر و دربند زمان نمودواراده ی زمان بر اراده ی ما پیروز ومسلط شد .

ایمان داشتیم ، اعتقاد داشتیم ، به داشته هایمان باور و به باورهایمان یقین ، چرا که جهانی از تن وروان به پشتمان محکم وپابرجا داشتیم .

به عارفانه های توآدل باختیم ودل ساختیم واندیشه پروراندیم وسیمرغی برروی سینه ، اما دریغ از سی ، که توان پرواز نداشتیم .

سیر برروی زمین را دوست داشتیم چرا که تن را تنومند کردیم وسیر ، اما سیری به کهکشان وبیکران نداشتیم .

به دنبال شکوه وعظمت رهسپار این هنر شگرف ، خواستیم که شگفتی ساز شویم ،اما در شگفت ماندیم .

در جدال خیر وشر در نبرد پر شرر ، خیر پیروز بود اما جانب شر را داشتیم .

سوگند خوردیم که راست گوئیم اگر که بیم جان باشد و دروغ نگوئیم اگر امید نان باشد اما برای یک لقمه نان چه دروغ ها که نگفتیم وچه قَسمها به دروغ که نخوردیم و چه حق ها را ناحق نکردیم وچه سوگند ها را شکستیم وعهد وپیمان ها را به دروغ گره زدیم و باختیم .

 سینه امان را جایگاه شاهین وسیمرغ کردیم ، از تیز پروازی وچست وچالاکی این دوشاهان پرنده همین بس که شاهین وسیمرغ را هم زمین گیر کردیم .

نه خود اوج به پرواز اندیشه گرفتیم و نه آن رسم ورسوم را به حرمت ونه آن راز در سینه ( که یکی تیز به پرواز ویکی سخت به کوشش است ) شاهین شکوه پرواز وسیمرغ نماد پرواز .

آیا این است طریقت دانایان به تن وروان انسان؟

به این آماج وتوان و توای انسان که بر ما نشسته و تفکر آغاز نمودی این راه راهی بی پایان و اندیشه جهان وانسان ، انسانی بی زمان و فرهنگ زمان در بی زمانی است.

ای همراهان از تابش اندیشه ی نیک در جهان بیکران نوری برجای می ماند که تاریکی ها را در می نوردد و اثر نیکش همیشه و همه جا باقی می ماند.

پس هیچ وقت نمی توان از یک درخت سپیدار انتظار میوه های رسیده وسایه را داشت و نمی توان برایش توضیح داد که چرا میوه نمی دهی ، چرا سایه نداری ، چرا شکوفه های معطر و میوه های آب دار نداری ؟  

چون ذات آن سپیدار است ، ذات آن و ماهیت آن به شکل سپیدار آفریده شده است .

پس هیچ وقت نمی توان از همراهان و راهدانان مانده در پشت در توان انتظار توانایی ودانایی را داشت ، انتظار دانش ، خرد ، هنر ومهر را داشت . چرا که درک وفهم آنان در نادانی و ناتوانیشان نهفته است ، علم و دانششان در نداشته هایشان . در خود نهفته ای ندارند که شکوفا شود و ثمر دهد اینان دشمنان واقعی این ندای وفاداری ، توآ « دنیای بیکرانه و پررمز وراز اندیشه برای رسیدن به بیکرا ن توان » شدند ، هستند ، خواهند بود وخواهند ماند .

و همراهان بسیاری که امروزه سکان هدایت این هنر شگرف را در سرتا سر این گیتی در دست گرفته و از اندیشیدن وا مانده اند و از درک ورسیدن به علم این هنر جا مانده و هیچ شناخت وآگاهی از دنیای روان در این جهان بیکران توان ندارند و به فراتر از خود نیاندیشیده و از سیر در بی پایان ، نقطه در پایان شده اند.

سپاس تورا ای پیر سخن آهنگ جاوید پیروزی را سرود کن:

اندیشه ی نورانی آن راهبر آن پیر خردمند آن اندیشمند و فرزانه ای که مسیر همراهان را برای سیر به الهی روشن ونورانی نمود وبا تسلط کامل بر اراده اش پرتوان وروان به آگاهی در زمان وسیر در جهان به خدایی با اندیشه ای الهی و قدم گذاشتن در دنیایی ناشناخته با سفری به درون خود و گذشتن از خود و رسیدن به خدایی به نگارش این هنر الهی شکلی عارفانه به سیمای این هنر اندیشه وار دارد .

توآ صدا وندایی است از طنین جان به آهنگ اندیشه روان و این نیازی است به نیایش جان

توآ راه انسان به خدا از فراز و نیاز به نیایش و راز از شکوه وآماج تا خروش وفوران اندیشه در جهان مواج تن وروان

توآ کهکشان اندیشه وگذر از هفت مایگاه جهان ماورایی تن و روان در رسیدن به کُنه و ذات حقیقی واحدیت خدایی در جهان بیکران

انسان در خلوتگاه زمان به دنبال آرامش روح وروان در فراسوی زمان ، انسان شاهکار جهان ، شاهراه نیروی نهان، نهفته در خود ، شکفته از نهان خود به سوی خود روان در این جهان بیکران ،انسان نهایت جهان با تسلط بر زمان به قدرت بیکران روان تا رسیدن به فراسوی جهان و جاویدان در عالم بیکران.

 

این بی پایانی ... انسانی است پرتوان... نهفته در خود ...

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
نويسنده: روح الله ? تاريخ: جمعه 27 آذر 1394برچسب:, ? موضوع: <-CategoryName-> ? لينک اين پست ?


© All Rights Reserved to kungfutoafire.LOXBLOG.COM / Theme by:
bahar 20

?